جدول جو
جدول جو

معنی خرده خرده - جستجوی لغت در جدول جو

خرده خرده
(خُ دَ / دِ خُ دَ / دِ)
کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. اندک اندک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خرده خرده
اندک اندک بتدریج رفته رفته (بچه های خرده خرده همه شیرینی ها را خوردند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرد خرد
تصویر خرد خرد
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، پلّه پلّه، کم کم، کیچ کیچ، آرام آرام، رفته رفته، نرم نرمک، جسته جسته، نرم نرم، متدرّج، خوش خوشک، خوش خوش، آهسته آهسته، اندک اندک، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ رَ دَ / دِ)
صف صف. (از لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). رجارج. (یادداشت مؤلف) :
زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای
ساز وشراب پیش نهاده رده رده.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
آنکه آذوقۀ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی. مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خَ)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ بُ دَ / دِ)
کنایه از حقوق است و رشوه است خصوصاً، و آن زری است که حکام وارباب شرع به پنهانی در ازای کاری گیرند، و گرفتن بظاهر را هم گفته اند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی).
- خورده برده از کسی نداشتن، افعال بد پنهان پیش کسی نداشتن. رازی از فعل بدی نزد کسی نداشتن. رودربایستی از کسی نداشتن. هراس از کسی نداشتن. پیش کسی سرّی که فاش شدن آن موجب خجلت شود نداشتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خَ)
خرجهای مختصر. خرجهای اندک اندک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ دی دَ)
بقطعات ریز تبدیل کردن.
- خرده کردن پول، پولی را به واحدهای کوچک تبدیل کردن. پول خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ مَ دُ)
مردم خرده پا. مردم کوچک. مردم پایین. طبقۀ سوم: ازآن من آسانست که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد و ازآن یکسواران و خرده مردم دشوارتر که بسیار گفتار و دردسر باشد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ مُ دَ / دِ)
کنایه از ریزه ریزه و زیروزبرشده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ بُ دَ / دِ)
سرّ. راز، چون: خرده برده پیش کسی نداشتن، یعنی اسراری که ترس از اشاعۀ آن باشد نزد کسی نداشتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرده پرده
تصویر پرده پرده
لای بر لای توی بر توی تو بر تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده مردم
تصویر خرده مردم
مردم طبقه سوم بی اسم و رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده مردم
تصویر خرده مردم
((~. مَ دُ))
مردم طبقه سوم، مردم بی اسم و رسم
فرهنگ فارسی معین
اندک اندک، بتدریج، خردخردک، کم کم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اجازه، خودسرانه
فرهنگ گویش مازندرانی